نی‌ نی سایت

خاطرات کراش: مرور تجربیات نی نی سایتی ها





خاطرات کراش: مرور تجربیات نی نی سایتی ها

همه ما در زندگی حداقل یک بار تجربه کراش زدن را داشته‌ایم. احساسی شیرین و گاهی تلخ که می‌تواند زندگی را برای مدتی تحت تاثیر قرار دهد. در این پست قصد داریم نگاهی به خاطرات کراش کاربران نی نی سایت بیندازیم. تجربیاتی که نشان می‌دهد کراش فقط مختص نوجوانان نیست و در هر سنی ممکن است سراغمان بیاید.

در نی نی سایت، تاپیک‌های زیادی در مورد کراش زده شده است. برخی از این تاپیک‌ها خنده‌دار، برخی غم‌انگیز و برخی هم پر از حسرت هستند. در ادامه 19 مورد از تجربیات کاربران نی نی سایت را مرور می‌کنیم:

عکس مربوط به مطالب آموزشی که نکته‌ها، تکنیک‌ها، ترفندها و تجربه ها را ارائه می کند

  • ✳️کراش دوران دبیرستان که بعد از سال‌ها دوباره پیدایش کردم و فهمیدم چقدر اشتباه می‌کردم!
  • ✳️همسایه‌مون بود، انقدر خجالتی بودم که حتی سلام هم نمی‌کردم. بعد فهمیدم اونم روم کراش داشته!
  • ✳️کراش روی استاد دانشگاه! یه اشتباه بزرگ بود.
  • ✳️همکارم بود، خیلی جذاب بود. بعد فهمیدم زن داره و تازه بچه دار شده!
  • ✳️کراش روی فروشنده مغازه. هر روز به یه بهانه‌ای می‌رفتم خرید.
  • ✳️توی باشگاه ورزشی کراش زدم. انقدر تمرین کردم تا اندامم بهتر بشه!
  • ✳️کراش روی دوست صمیمی‌ام. رابطه‌مون خراب شد.
  • ✳️کراش روی بازیگر سینما. دیوونه شده بودم!
  • ✳️کراش روی خواننده. کل اتاق پر از عکس‌هاش بود.
  • ✳️توی مسافرت کراش زدم. یه عشق زودگذر بود.
  • ✳️کراش روی راننده تاکسی. هر روز از همون مسیر می‌رفتم!
  • ✳️کراش روی مربی زبان. انقدر درس خوندم تا شاگرد اول بشم.
  • ✳️کراش روی یه آقایی که تو صف نونوایی دیدم. از اون روز دیگه اون نونوایی نرفتم!
  • ✳️کراش روی پسرخاله‌م. یه فاجعه بود!
  • ✳️کراش روی همسر دوستم. خیلی عذاب وجدان داشتم.
  • ✳️کراش روی یه پیرمرد خوش‌تیپ تو پارک. سن فقط یه عدده!
  • ✳️کراش روی یه پسر بچه پولدار. فکر می‌کردم خوشبخت میشم.
  • ✳️کراش روی یه طلبه. خیلی مذهبی شدم!
  • ✳️کراش روی خودمو پیدا کردم! فهمیدم باید اول خودم رو دوست داشته باشم.

شما هم تجربه‌های کراش خود را با ما به اشتراک بگذارید!

چه درس‌هایی از کراش‌های خود گرفته‌اید؟







خاطرات کراش: خلاصه تجربه ها در نی نی سایت

خاطرات کراش: خلاصه تجربه ها در نی نی سایت

1. کراش دبیرستانی و بوی نم بارون

یادمه کلاس دوم دبیرستان بودیم. یه پسر بود تو کلاس ریاضیمون، اسمش آرش بود. خیلی ساکت و مودب بود. یه بار زیر بارون با هم رفتیم خونه، اون موقع بود که فهمیدم چقدر ازش خوشم میاد. بوی نم بارون، صدای خنده هامون. . . هنوزم بعد این همه سال یادم میفته دلم ضعف میره. هیچوقت بهش نگفتم، ولی تا آخر دبیرستان کراشم بود. بعدها شنیدم رفت خارج و دکتر شد. کاش اون بارون هیچ وقت تموم نمیشد. همیشه فکر میکردم یه چیزی تو نگاهاش بود، یه چیزی بیشتر از یه همکلاسی. ولی خب، زندگی همینه دیگه. . .

2. استاد دانشگاه و حس ممنوعه

استاد فیزیک یک داشتیم، یه آدم جنتلمن و با سواد. طرز حرف زدنش، لحن صداش. . . هوش از سرم میبرد. می دونستم غیر ممکنه، ولی نمیتونستم جلوی قلبمو بگیرم. یه بار سر کلاس جواب یه سوالو درست دادم، اومد کنارم و خیلی آروم گفت: “آفرین خانم. . . ” همون لحظه آب شدم. بعد از اون دیگه سر کلاس نمیتونستم درست تمرکز کنم. خداروشکر اون ترم تموم شد و من از این حس رها شدم. البته هنوزم وقتی اسم فیزیک میاد یادش میفتم. چه حس عجیبی بود، یه جور احترام آمیخته با علاقه. . .

3. همکار خوش تیپ و قهوه های بعد از ظهر

تو شرکتی که کار می کردم یه همکار داشتم، قد بلند و خوش تیپ. هر روز بعد از ظهر با هم میرفتیم قهوه می خوردیم. همیشه سعی می کردم خیلی عادی رفتار کنم، ولی از درون داشتم منفجر میشدم. یه بار داشتیم حرف میزدیم، یهو دستش خورد به دستم. . . قلبم داشت از جاش کنده میشد. بعد از اون دیگه نتونستم مثل قبل باهاش رفتار کنم، استرس داشتم. یه مدت بعد استعفا داد و رفت یه شهر دیگه. هنوزم گاهی تو اینستاگرام استوریاشو میبینم و یه آه میکشم. شاید اگه یکم شجاع تر بودم، الان زندگیم یه جور دیگه بود.

4. پسر همسایه و نگاه های دزدکی

پسر همسایمون خیلی خوشگل بود، چشمای آبی و موهای مشکی. همیشه از پنجره یواشکی نگاش میکردم. یه بار اتفاقی تو خیابون با هم چشم تو چشم شدیم، من هول شدم و سرمو انداختم پایین. از اون به بعد دیگه روم نمیشد از پنجره نگاه کنم. چند وقت بعد شنیدم که نامزد کرده و داره میره یه شهر دیگه. دلم یه جوری شد، انگار یه فرصت از دست داده بودم. ولی خب، اون حتی نمیدونست من وجود دارم. فقط یه سری نگاه دزدکی و یه حس مبهم. . .

5. دوست صمیمی و اعتراف ناگهانی

با بهترین دوستم خیلی صمیمی بودم، همه جا با هم میرفتیم. یه روز بهم گفت که از من خوشش میاد. من شوکه شدم، اصلا انتظارشو نداشتم. من اونو فقط به عنوان یه دوست میدیدم. نمیدونستم چی بگم، نمیخواستم ناراحتش کنم. بهش گفتم که منم دوستش دارم، ولی نه به اون صورت. رابطه مون یکم سرد شد، دیگه مثل قبل نبودیم. این خیلی ناراحتم میکرد، نمیخواستم دوستیمو از دست بدم. بالاخره بعد از یه مدت تونستیم دوباره مثل قبل بشیم، ولی خب، اون حس دیگه از بین رفت.

6. عشق در سفر و یه خاطره ی شیرین

تو یه سفر با یه پسری آشنا شدم، خیلی خوش اخلاق و مهربون بود. همه ی مدت سفر با هم بودیم. یه شب کنار ساحل نشستیم و تا صبح حرف زدیم. فهمیدم که خیلی بهم شبیهیم. وقتی داشتیم از هم خداحافظی میکردیم، دلم میخواست زمان متوقف بشه. بعد از سفر چند بار با هم تلفنی حرف زدیم، ولی بعد دیگه ارتباطمون قطع شد. هنوزم اون سفر رو با تمام وجودم حس میکنم، یه خاطره ی شیرین و فراموش نشدنی. شاید اگه تو یه شهر دیگه زندگی نمیکردیم، الان زندگیمون یه جور دیگه بود. ولی خب، بعضی از خاطره ها فقط باید خاطره بمونن.

7. پسر کتابفروش و عطر کاغذ

تو یه کتابفروشی یه پسری کار میکرد که خیلی جذاب بود. هر وقت میرفتم کتاب بخرم سعی میکردم باهاش حرف بزنم. عطر کاغذ و بوی عطر اون پسر با هم قاطی شده بود و یه حس خیلی خوبی بهم میداد. یه بار ازش یه کتاب شعر پیشنهاد خواستم، یه کتاب خیلی قشنگ بهم معرفی کرد. بعد از اون دیگه هر وقت میرفتم کتابفروشی، فقط به امید دیدن اون پسر بود. یه مدت بعد دیگه ندیدمش، انگار رفته بود. هنوزم اون کتاب شعر رو دارم، هر وقت میخونمش یاد اون پسر میفتم. شاید اونم یه روزی منو یادش بیاد، وقتی یه بوی خاص به مشامش برسه. . .

8. راننده تاکسی و یه مکالمه کوتاه

یه بار سوار تاکسی شدم، راننده خیلی خوش برخورد بود. در مورد یه موضوعی با هم حرف زدیم و خیلی خندیدیم. وقتی پیاده شدم، یه حس عجیبی داشتم. انگار یه جرقه ای زده شده بود. بعد از اون دیگه اون راننده رو ندیدم، ولی اون مکالمه کوتاه همیشه تو ذهنم مونده. شاید اگه شماره تلفنشو میگرفتم، الان یه داستان عاشقانه ی دیگه ای داشتم. ولی خب، بعضی از لحظه ها فقط برای همون لحظه هستن. یه لبخند، یه حرف، یه خداحافظی. . . همین کافیه تا یه خاطره ی کوچیک تو ذهنمون ثبت بشه.

9. پسر ورزشکار و تشویق از دور

تو دانشگاه یه پسری بود که خیلی ورزشکار بود. تو همه ی مسابقات شرکت میکرد و همیشه برنده میشد. من همیشه از دور تشویقش میکردم، ولی اون هیچوقت منو نمیدید. یه بار بعد از یه مسابقه، یه نفر بهش گل داد. دلم خیلی گرفت. فهمیدم که هیچ شانسی ندارم، اون خیلی محبوب بود. بعد از دانشگاه دیگه ندیدمش، ولی هنوزم وقتی ورزشکارا رو میبینم یادش میفتم. شاید اون الان یه قهرمان ملی شده باشه. و من هنوز همون دختر shy که از دور تشویقش میکرد. . .

10. همبازی کودکی و یه حس نوستالژی

با همبازی کودکیم بعد از سالها تو خیابون اتفاقی همدیگه رو دیدیم. خیلی تغییر کرده بود. با هم رفتیم یه کافه و کلی خاطره بازی کردیم. یه حس نوستالژی قشنگی داشتم. فهمیدم که از بچگی ازش خوشم میومده، ولی هیچوقت بهش نگفتم. الان هر دومون ازدواج کردیم و بچه داریم، ولی اون حس هنوز هم یه جورایی تو دلم هست. رابطه زناشوییشاید اگه زودتر بهش میگفتم، الان زندگیم یه جور دیگه بود. ولی خب، گذشته ها گذشته. فقط یه حس نوستالژی شیرین باقی مونده. . .

11. کراش اینترنتی و دنیای مجازی

تو یه گروه اینترنتی با یه پسری آشنا شدم، خیلی باهوش و بامزه بود. کلی با هم چت میکردیم. کم کم ازش خوشم اومد، ولی میترسیدم که تو دنیای واقعی اونجوری نباشه. بالاخره قرار گذاشتیم همدیگه رو ببینیم. خیلی استرس داشتم. وقتی دیدمش، دقیقا همونجوری بود که تصورش میکردم. حتی بهتر. ولی متاسفانه فهمیدم که تو یه شهر دیگه زندگی میکنه. بعد از یه مدت ارتباطمون کم شد و دیگه خبری ازش ندارم. شاید نباید به دنیای مجازی خیلی دل بست. . .

12. همسفر و یه شب پر ستاره

تو یه سفر با قطار با یه پسری همسفر شدم، خیلی کتاب میخوند. یه شب با هم رفتیم بیرون و زیر آسمون پر ستاره قدم زدیم. در مورد کتابایی که خونده بودیم حرف زدیم و کلی خندیدیم. حس خیلی خوبی داشتم. وقتی به مقصد رسیدیم، از هم خداحافظی کردیم و رفتیم پی کارمون. دیگه هیچوقت ندیدمش، ولی اون شب پر ستاره همیشه تو ذهنم مونده. شاید اگه جرئت میکردم و ازش شماره تلفنشو میگرفتم، الان یه رابطه ی عاشقانه ی قشنگی داشتم. ولی خب، بعضی از فرصت ها فقط یه بار به سراغمون میان. و من اون فرصت رو از دست دادم. . .

13. نجات دهنده و یه حس قدردانی

یه بار تو خیابون داشتم راه میرفتم که یه موتوری کیفمو قاپید. یه پسری سریع دوید و کیفمو ازش پس گرفت. خیلی ازش تشکر کردم، خیلی شجاع بود. یه حس قدردانی خیلی شدیدی بهش داشتم. اون پسر یه لبخند زد و رفت. من حتی اسمشو هم نپرسیدم. همیشه دلم میخواست دوباره ببینمش و ازش تشکر کنم. شاید اون الان یه قهرمان شده باشه. و من هنوز همون دختری که کیفش رو نجات دادن. . . فقط یه حس قدردانی و یه لبخند تو ذهنم مونده. . .

14. همکلاسی دوران راهنمایی و یه نامه ی بی جواب

تو دوران راهنمایی یه همکلاسی داشتم که خیلی ازش خوشم میومد. یه نامه براش نوشتم و اعتراف کردم که دوسش دارم. ولی اون هیچوقت جواب ناممو نداد. خیلی ناراحت شدم. بعد از راهنمایی دیگه ندیدمش، ولی اون نامه ی بی جواب همیشه تو ذهنم مونده. شاید اون حتی ناممو نخونده باشه. ولی خب، اون نامه یه جورایی باعث شد که من دیگه از ابراز احساساتم نترسم. یه تجربه ی تلخ، ولی مفید. . . و یه نامه ی بی جواب که همیشه یه گوشه از قلبمو اشغال کرده. . .

15. آهنگ مشترک و یه خاطره ی موسیقایی

با یه پسری تو یه مهمونی آشنا شدم، سلیقه ی موسیقیمون خیلی شبیه بود. یه آهنگ مشترک داشتیم که خیلی دوستش داشتیم. همه ی مدت مهمونی با هم در مورد اون آهنگ حرف زدیم و کلی خندیدیم. حس خیلی خوبی داشتم. بعد از مهمونی دیگه ندیدمش، ولی هر وقت اون آهنگو گوش میدم یادش میفتم. شاید اون الان هم داره به همون آهنگ گوش میده. و یه خاطره ی موسیقایی که همیشه بین ما مشترکه. . . یه ملودی شیرین، یه حس خوب، یه یادآوری. . . همین کافیه تا یه خاطره تو ذهنمون ثبت بشه.

16. شاگرد زرنگ کلاس و یه نگاه تحسین آمیز

تو کلاس درس یه شاگرد زرنگ بود که همیشه بهترین نمره ها رو میگرفت. من همیشه ازش تحسین میکردم. یه بار ازش کمک خواستم و اون با حوصله بهم درس داد. خیلی مهربون بود. بعد از اون دیگه همیشه ازش کمک میخواستم و اون همیشه کمکم میکرد. یه حس تحسین آمیز و یه حس قدردانی خیلی شدیدی بهش داشتم. بعد از یه مدت دیگه ندیدمش، ولی همیشه آرزو میکنم که تو زندگیش موفق باشه. یه ذهن درخشان، یه قلب مهربون. . . شاید اون الان یه دانشمند بزرگ شده باشه.

17. لبخند رهگذر و یه حس خوب ناگهانی

تو خیابون داشتم راه میرفتم که یه رهگذر بهم لبخند زد. یه حس خوب ناگهانی بهم دست داد. اون لبخند خیلی گرم و صمیمی بود. باعث شد که روزم بهتر بشه. بعد از اون دیگه اون رهگذر رو ندیدم، ولی اون لبخند همیشه تو ذهنم مونده. یه حس خوب، یه انرژی مثبت. . . شاید اون لبخند برای کس دیگه ای هم یه روز خوب رو رقم بزنه. یه لبخند ساده، ولی تاثیرگذار. . . همین کافیه تا یه خاطره تو ذهنمون ثبت بشه.

18. تعمیرکار و یه کمک غیرمنتظره

ماشینم خراب شده بود و کنار خیابون گیر کرده بودم. یه تعمیرکار اومد و به صورت رایگان ماشینو درست کرد. خیلی ازش تشکر کردم، خیلی مهربون بود. یه حس قدردانی خیلی شدیدی بهش داشتم. اون تعمیرکار یه لبخند زد و رفت. من حتی اسمشو هم نپرسیدم. همیشه دلم میخواست دوباره ببینمش و ازش تشکر کنم. شاید اون الان داره به بقیه هم کمک میکنه. یه قلب مهربون، یه دست یاریگر. . . فقط یه حس قدردانی و یه لبخند تو ذهنم مونده. . .

19. صدای آشنا و یه حس دژاوو

تو یه فروشگاه یه صدایی شنیدم که خیلی برام آشنا بود. انگار قبلا یه جا شنیده بودم. دنبال صاحب صدا گشتم، ولی پیداش نکردم. یه حس دژاوو عجیبی داشتم. بعد از اون دیگه اون صدا رو نشنیدم، ولی اون حس همیشه تو ذهنم مونده. یه حس آشنا، یه یادآوری مبهم. . . شاید اون صدا مربوط به یه خاطره ی دور باشه. یه حس دژاوو که همیشه یه گوشه از قلبمو اشغال کرده. . .

نمایش بیشتر

یک دیدگاه

  1. دنیای کراش ها یه عالمه حس های قشنگ و گاهی عجیب تو خودش داره. یادمه یه بار تو اتوبوس دختری رو دیدم که کتابی که من دنبالش بودم رو دستش بود. کلی دودل شدم که بگم کتاب چیه ولی آخرش فقط یه لبخند زدم و پیاده شدم. هنوزم نمیدونم اون کتاب چی بود ولی اون لحظه هنوز تو ذهنم مونده.

    بعضی وقتا کراش ها مثل یه کاغذ رنگی میمونن تو آلبوم خاطرات. نه خیلی جدی نه کاملا فراموش شدنی. توی مترو یه بار مردی رو دیدم که دقیقا همون مدلی که دوست دارم عینک میزد. تا سه ایستگاه فقط به عینکش زل زده بودم. بعد گمش کردم تو جمعیت.

    کراش روی معلم زبانم بود یه مدت. اونقدر تو کلاس تمرکز میکردم که نمرهام از ۱۴ به ۱۹ رسید. حالا بماند که آخرش فهمیدم ده سال ازم بزرگتره و سه تا بچه داره ولی خب اینم جزو خاطراته دیگه.

    پ.ن: سایتتون یه حال و هوای خاصی داره که آدم رو میکشه تو داستانا و خاطرات خودش. مثل یه آلبوم قدیمی پر از عکس های رنگ و وارنگ.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا